کلان شدن

لغت نامه دهخدا

کلان شدن. [ ک َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بزرگ شدن : امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. ( تاریخ بیهقی ).
هر خردی از او شد کلان و او خود
زی عقل نه خرد است و نه کلان است ناصرخسرو.بود همچون گوشتی کزوی گرفتی مار، خورد
گشت از اینسان چون کلان شد مارخور لکلک بچه.سوزنی.و رجوع به کلان و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

بزرگ شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال کارت فال کارت فال عشق فال عشق فال اوراکل فال اوراکل