کام انجام

لغت نامه دهخدا

کام انجام. [ اَ ] ( ص مرکب ) کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب. کامران.
- کام انجامی ؛ کامروائی. کامیابی. کامرانی.و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. ( چهارمقاله ).

فرهنگ فارسی

کامروا عاقبت بخیر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال پی ام سی فال پی ام سی فال اوراکل فال اوراکل فال آرزو فال آرزو