کار سازی کردن

لغت نامه دهخدا

کارسازی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پرداختن. اداکردن مالی را و دینی را. دادن نقدی را: طلب فلان از من یکصد تومان است که عندالمطالبه کارسازی کنم. و رجوع به «ادا کردن » و «تسلیم کردن » شود. || مدد کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - انجام دادن کار مهم سازی کردن . ۲ - آماده شدن تهی. اسباب دیدن : [ مغنی کجایی ? بگلبانگ رود بیاد آور آن خسروانی سرود ] . ( حافظ ) [ که تا وجه را کار سازی کنیم برقص آیم و خرقه بازی کنیم ] . ( حافظ ) ۳ - صنعتکاری کردن . ۴ - مکر ورزیدن حیله کردن ۵ - پرداختن ادا کردن ( مال پول دین ) : [ طلب فلان از من یکصد تومانست که عند المطالبه کار سازی کنم ] . ۶ - کمک کردن یاری کردن .، پرداختن ادا کردن مالی را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال میلادی فال میلادی فال انبیا فال انبیا فال نخود فال نخود