چاقو دسته کردن. [ دَ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بیکار بودن. کار نداشتن. سر بجیب فرو بردن. ( آنندراج ). غنچه خسپ بودن. ( آنندراج ). || در سرما گرم شدن را چمباتمه و بر پاشنه نشستن. ( امثال و حکم دهخدا ) : سر نهاده میان زانوها هر زمان ساخت دسته چاقوها.( از امثال و حکم دهخدا ).|| کنایه از جماع و لواط کردن. اغتلام. و به اصطلاح کنایه از اغلام است. ( آنندراج ).