لغت نامه دهخدا
پر اندیشه دل گیو را پیش خواند
وزآن خواب چندی سخنها براند.فردوسی.نهاد از بر نامه بر مهر خویش
همانگه فرستاده را خواند پیش.فردوسی.فرستاده زال را پیش خواند
ز هر گونه با او سخنها براند.فردوسی.نویسنده خامه را خواند پیش
ز خاقان فراوان سخن راند پیش.فردوسی.که را گویم این درد و تیمار خویش
که را خوانم اکنون بجای تو پیش.فردوسی.فرستاده شاه را پیش خواند
فراوان سخن ها بخوبی براند.فردوسی.جهاندیده جاماسب را پیش خواند
وز اختر فراوان سخنها براند.فردوسی.گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاوش و سودابه را پیش خواند.فردوسی.سپهدار پس گیو را پیش خواند
همه گفته شاه با او براند.فردوسی.سبک مرد بهرام را پیش خواند
وزآن نامدارانش برتر نشاند.فردوسی.دبیر نویسنده را پیش خواند
ز هر در سخنها فراوان براند.فردوسی.تهمتن زمانی به ره بر بماند
زواره ، فرامرز را پیش خواند.فردوسی.ازین کار او در شگفتی بماند
جهاندیدگان را همه پیش خواند.فردوسی.ببست و نوشت از برش نام خویش
فرستادگان را بخواندند پیش.فردوسی.بگفت این و بهرام را پیش خواند
بسی داستان دلیران براند.فردوسی.ازآن جادویی در شگفتی بماند
فرستاد و گستهم را پیش خواند.فردوسی.چو خسرو چنان دید بر پل بماند
جهاندیده گستهم را پیش خواند.فردوسی.گرانمایه سیندخت را پیش خواند
بسی خوب گفتار با وی براند.فردوسی.مرا هر زمان پیش خوانی و هر گه
که پیش تو آیم ز پیشم برانی.منوچهری.این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند. ( تاریخ بیهقی ). چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. ( قصص الانبیاء ص 57 ).
سپاه آرمیدند بر جای خویش