نورزا ی

لغت نامه دهخدا

نورزای. ( نف مرکب ) نورزاینده. نورافشان. پرنور. روشن :
ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم
در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 187 ).

فرهنگ فارسی

( نورزا ی ) ( صفت ) آنچه تولید نور کندنورافشان . ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم در چاه شر شروان ظلمات ظلم بی مر. ( خاقانی .سج.۱۸۷ )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم