لغت نامه دهخدا
چو نوبت داشت در خدمت نمودن
برون زد نوبتی در دل ربودن.نظامی. || حفظالغیب کردن. ( یادداشت مؤلف ). نوبت نگه داشتن. نوبت نیکو داشتن : و درباب ما برادران به قسمت ولایت سخن رفت چندان نوبت داشت و در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست. ( تاریخ بیهقی ص 82 ). چون عبدوس [ که مأمور بازگرداندن آلتونتاش بود ] بدو رسید وی جواب داد که بنده... برفت و زشتی دارد بازگشتن... و عبدوس را حقی نیکو بگزارد تا نوبت دارد و عذر بازنماید. ( تاریخ بیهقی ).
- نوبت چیزی داشتن ؛ حق او را برای انجام کاری رعایت کردن. مجال و نوبه او را رعایت کردن :
ناگزران دل است نوبت غم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن.خاقانی.