لغت نامه دهخدا
به دادار گفت ای جهاندار راست
پرستش به جز مر ترا ناسزاست.فردوسی.به ایرانیان گفت این ناسزاست
بزرگی و تاج ازدر پادشاست.فردوسی.فانی به جان نئی به تنی ای حکیم تو
جان را فنا به عقل محال است و ناسزا.ناصرخسرو. || عدم لیاقت. لایق نبودن. درخور و سزاوار نبودن :
کنون تاج را درخور کار کیست
چو من ناسزایم سزاوار کیست.فردوسی.