میرزا هاشم املى

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] میرزا هاشم آملى. «عن الرسول صلی الله علیه و آله: وَانّها -الارض- لََتَبْکی عَلَی الْعالِمِ اِذا ماتَ اَرْبَعینَ شَهْرا؛ زمین در فقدان عالم، چهل ماه اشک می ریزد».
فقیه و اصولی بزرگوار، اسوه علم و تقوا و فضیلت حضرت آیت الله العظمی حاج میرزا هاشم آملی قدس سره الشریف یکی از ستارگان درخشان آسمان علم و دانش و از مفاخر فقهای شیعه بشمار می رفت. او یکی از حسنات عصر و برکات زمان ما بود، که در سایه تلاش های مستمر و پیگیر خویش توانست قلل برافراشته علم و اجتهاد را فتح نماید و بر کرسی پرارزش تعلیم و تدریس نشیند و دهها تن از بزرگان حوزه های علمیه را در دامان خویش پرورش دهد و نامش را در قاموس پیشوایان بشریت ثبت نماید. اینک برآنیم تا گوشه هایی از زندگانی سراسر تلاش و کوشش آن فقیه فرزانه را بنمایانیم و روح و جانمان را با ذکر جمیل او صفا بخشیم و از گذران عمرش بهره گیریم.
در یکی از روزهای سال 1322 ق(1) (1278 ش) در دامنه زیبا و پرطراوت کوههای سر به فلک کشیده «البرز» در روستای «پَردمه» لاریجان - در هفتاد کیلومتری شهر آمل - در خانه ساده مرحوم میرزا محمد، کودکی به دنیا آمد که دست تقدیر زعامت و مرجعیت را برایش رقم زده بود.
دوران کودکی را در دامان پاک پدر و مادر باتقوایش پشت نهاد و پس از فراگیری قرآن و تحصیلات ابتدایی، با استعداد سرشاری که داشت و عشق به تحصیل علوم دینی - که او را از خود بی خود کرده بود - به فراگیری ادبیات عرب و مقدمات علوم نزد مرحوم آقا سید تاج و آقا شیخ احمد آملی پرداخت و تا مرحله سطوح را در همان شهر فراگرفت.(2)
او سیزده ساله بود (1334 ق) که برای ادامه تحصیل به حوزه پررونق تهران عزیمت کرد و به مدرسه علمیه سپهسالار - که زیر نظر مرحوم آیت الله شهید سید حسن مدرس اداره می شد - شتافت و مورد توجه و عنایت ویژه آن بزرگوار قرار گرفت و این همه 12 سال به طول انجامید.
کیفیت آشنایی و بذل توجه مرحوم شهید مدرس به ایشان را از زبان خودشان بشنویم: «...تا سیزده سالگی در آمل بودم و بعد به تهران آمدم، جوان غریبی در شهر بودم. نزد مرحوم استاد شیخ حسین نوائی برخی علوم عربی را فراگرفتم و در مدرسه سپهسالار سکونت داشتم. این مدرسه بسیار نامنظم بود، پس از مدتی مرحوم مدرس عهده دار مدیریت آن جا شد و تمام آقازاده هایی را که اهل کار و تدریس نبودند از مدرسه اخراج کرد و امتحانات سختی را برای ورود به مدرسه قرار داد. وقتی به من برخورد، فرمود: چه می خوانی؟ گفتم: اسفار می خوانم. تعجب کرد و پرسید: تو با این سن اسفار می خوانی؟ گفتم: بلی، وقت امتحان روشن می شود. او از من امتحان گرفت و من خیلی خوب از عهده برآمدم. از آن به بعد مورد توجه مرحوم مدرس قرار گرفتم و حجره مناسبی به من داد که به تنهایی از آن استفاده می کردم و ماهی پنج تومان هم برایم مقرری تعیین کرد و به خادم مدرسه هم گفته بود تا در شستن لباس ها و تهیه خوراک به من کمک کند. آن قدر خوشحال شده بودم که شاید آن شب از خوشحالی خوابم نبرد، مجدّانه مشغول تحصیل شدم، درس فلسفه، رسائل، مکاسب و مقداری از درس خارج را در تهران فراگرفتم...».(3)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال تک نیت فال تک نیت فال میلادی فال میلادی فال تاروت فال تاروت