لغت نامه دهخدا
چون مراغه کند کسی بر خاک
چون بود خاک از او چه دارد باک.عنصری.چون خاک یافتی مراغه دانستی کرد. ( تاریخ بیهقی ). ایشان خود بی باک مراغه کردندی. ( چهارمقاله نظامی عروضی ).
صبا بر سر سبزه می ریخت سیم
مراغه همی کرد بر گل نسیم.( از اوبهی ).گریان به زمین فتاد و بی تاب
بر خاک مراغه کرد چون آب.امیرخسرو.نظاره کن روانی این شعر بر ورق
گوئی مراغه بر گل تر می کند شمال.امیرخسرو ( از جهانگیری ).معاشران را بی دور باده مست کند
مراغه کردن خوبان به سایه های چنار.امیرخسرو ( از آنندراج ).