مراغه کردن

لغت نامه دهخدا

مراغه کردن. [ م َ غ َ / غ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) غلط زدن. غلتیدن در خاک. خرغلت زدن. به پهنا در خاک غلت زدن. غلت و وا غلت زدن :
چون مراغه کند کسی بر خاک
چون بود خاک از او چه دارد باک.عنصری.چون خاک یافتی مراغه دانستی کرد. ( تاریخ بیهقی ). ایشان خود بی باک مراغه کردندی. ( چهارمقاله نظامی عروضی ).
صبا بر سر سبزه می ریخت سیم
مراغه همی کرد بر گل نسیم.( از اوبهی ).گریان به زمین فتاد و بی تاب
بر خاک مراغه کرد چون آب.امیرخسرو.نظاره کن روانی این شعر بر ورق
گوئی مراغه بر گل تر می کند شمال.امیرخسرو ( از جهانگیری ).معاشران را بی دور باده مست کند
مراغه کردن خوبان به سایه های چنار.امیرخسرو ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) به خاک غلتیدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بخاک غلتیدن . یا بی خاک مراغه کردن . مثلی است به معنی بی بهانه منظور خود را انجام دادن تا چه رسد به اینکه بهانهای در دست باشد : یکی شب کفار بر ایشان شبیخون کردند و به انواع خرابی حاصل آمد . ایشان خود بی خاک مراغه کردندی ...

ویکی واژه

به خاک غلتیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال چوب فال چوب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی