مانده گشته

لغت نامه دهخدا

مانده گشته. [ دَ / دِ گ َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) خسته شده. کوفته شده : ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقی [ گری ] همی کرد و پس دستوری دادندش گفت این اندر خواب می بینم ، برفت مانده گشته و بخفت همچنان با موزه. ( مجمل التواریخ ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مانده گشتن و مانده گردیدن شود.

فرهنگ فارسی

خسته شده کوفته شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال انبیا فال انبیا فال چوب فال چوب