قادر شدن

لغت نامه دهخدا

قادر شدن. [ دِ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) توانا شدن. توانائی یافتن :
آنکه مسکین است اگر قادر شود
بس جنایتها از او صادر شود.سعدی.بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو رحمت نکند. ( گلستان ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) توانا شدن توانایی یافتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم