عجین کردن

لغت نامه دهخدا

عجین کردن. [ ع َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خمیر کردن. آمیختن :
دجله خوناب است زین پس گر نهد سر در نشیب
خاک نخلستان بطحا را کند از خون عجین.سعدی.

فرهنگ فارسی

خمیر کردن آمیختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم