لغت نامه دهخدا
مدارید کردار زو بس شگفت
که روشن دلش زنگ آهن گرفت.فردوسی.دام را چه نفع و چه ضر از گرفت
زین گرفت بیهده ش دارم شگفت.مولوی.تبسم کنان دست بر لب گرفت
که سعدی مدار آنچه دیدی شگفت.سعدی ( از آنندراج ).خردمند را که در زمره اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط از غلبه دهل برنیاید. ( گلستان ).