ز پای فکندن

لغت نامه دهخدا

ز پای فکندن. [ زِ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مخفف از پای افکندن. کنایه از کشتن. مغلوب کردن. نابود ساختن. تباه ساختن :
گرفتند نفرین بر آن رهنمای
بزخمش فکندند هر یک ز پای.فردوسی.رجوع به پای ، از پای افکندن ، ز پای درآوردن ، و ز پای اندرآوردن » شود.

فرهنگ فارسی

مخفف از پای افکندن کنایه از کشتن نابود ساختن تباه ساختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال قهوه فال قهوه فال سنجش فال سنجش فال فنجان فال فنجان