لغت نامه دهخدا
مردمان گویند این دلشدگی چیست بر او
این قضائی است بر این سر که ندانم چه قضاست.فرخی.در دلشدگی قرار می دار
صبری بستم بکار می دار.نظامی.غم داد دل ازکنارشان برد
وز دلشدگی قرارشان برد.نظامی.|| دیوانگی. جنون. ( ناظم الاطباء ). خُلفَة. تَعَتﱡه. عَتاهة. عته. [ ع َ / ع ُ ]. ( منتهی الارب ). معتوهی. || حماقت. نادانی. ( ناظم الاطباء ).