لغت نامه دهخدا
- دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن :
به که بکاری بکنی دست خوش
تا نشوی پیش کسان دستکش.نظامی. || به آسانی درآمدن و راه بردن بدان. به تصرف آوردن :
نه چندانش خزینه پیشکش کرد
که بتوان در حسابش دست خوش کرد.نظامی.|| ساز کردن. آسان ساز کردن :
چو بر رود دستان کنم دست خوش
کنم مست و آنگه شوم مست کش.نظامی. || بازی کردن. مورد لعب قرار دادن. بازیچه ساختن :
دست خوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من در عدن نمی کند.حافظ.