خیل تاختن

لغت نامه دهخدا

خیل تاختن. [ خ َ / خ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) اسب تاختن. میدانداری کردن :
من از فراق تو بیچاره سیل می بارم
مثال ابر بهاری تو خیل می تازی.سعدی.

فرهنگ فارسی

اسب تاختن میدانداری کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال آرزو فال آرزو فال سنجش فال سنجش