لغت نامه دهخدا ( خلاف آمد ) خلاف آمد. [ خ ِ / خ َ م َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کنایه از ناموافق. ناسازگار. غیر مطابق : هرچه خلاف آمد عادت بودقافله سالار سعادت بود.نظامی.از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم.حافظ.