خالی نشستن

لغت نامه دهخدا

خالی نشستن. [ ن ِ ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) بخلوت نشستن. تنها نشستن : این سه تن خالی بنشستند و منشور و مواضعه جوابها نبشته و هر دو بتوقیع مؤکدشده با احمد بردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280 ). دیگر روز شبگیر مرا بخواند رفتم خالی نشسته بود گفت : چه کردی ؟ آنچه رفته بود بتمامی به او بازگفتم. ( تاریخ بیهقی ). بروید خالی بنشینید که جایگاه دبیران است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372 ).

فرهنگ فارسی

بخلوت نشستن تنها نشستن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال اعداد فال اعداد فال رابطه فال رابطه فال کارت فال کارت