بنیان کردن

لغت نامه دهخدا

بنیان کردن. [ ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بنیاد کردن. بنیاد نهادن :
دین حق را مردمی دان جانْش علم و تن عمل
عاقلان مربام حکمت را همین بنیان کنند.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بنیاد کردن ٠ بنیاد نهادن ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم