بغض کردن

لغت نامه دهخدا

بغض کردن. [ ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول عوام تنگی در گلو پیدا آمدن مقدمه گریستن را. ( یادداشت مؤلف ): بچه بغض کرده.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱-از غصه و مصیبت و گرفتگی و تاثر گریان و غمگین شدن و بخود فرو رفتن : ( طفلک براثر ملامت بغض کرده . ) ۲- کینه گرفتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم