لغت نامه دهخدا
ز هر دو سپه بر فلک شد خروش
زمین همچو دریا بر آمد بجوش.فردوسی.باده نوشان درآمدند بجوش
در و دیوار برکشید ندا.ناصرخسرو.بر عدم ها کان ندارد چشم و گوش
چون فسون خواند همی آید بجوش.مولوی. || آشفته شدن. خشمگین شدن :
گو نامبردار شد پرخروش
از آن گفت ها اندر آمد بجوش.فردوسی.و رجوع به جوش شود.