بارگاه زدن

لغت نامه دهخدا

بارگاه زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برپا کردن خیمه. بارگاه افراشتن. بارگاه آراستن. بارگاه کشیدن :
بیا ساقی آن جام چون مهر و ماه
بده تا زنم بر فلک بارگاه.حافظ ( از ارمغان آصفی ).چو در مشهد طوس زد بارگاه...قاسمی ( از ارمغان آصفی ).رجوع به بارگاه افراشتن و بارگاه آراستن و بارگاه کشیدن شود.

فرهنگ فارسی

برپا کردن خیمه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال کارت فال کارت فال ای چینگ فال ای چینگ