انگشت کشیدن

لغت نامه دهخدا

انگشت کشیدن. [ اَ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) از دور به انگشت نمودن چیزی را. ( آنندراج ) :
ترسم چو از محاق نوازی برون شوم
در من کشند مرد و زن انگشت چون هلال.مجد همگر ( از آنندراج ).گر ز عکس رخ چون مهر تو جویند نشان
عقل در حال کشد بر مه تابان انگشت.شرفشاه ( از آنندراج ).|| کنایه از محو کردن و نابود انگاشتن. ( آنندراج ) ( هفت قلزم ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - رسوایی کردن . ۲ - اظهار فقر و پریشانی کردن . ۳ - ترک دادن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم