اندر کردن

لغت نامه دهخدا

اندرکردن. [ اَ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) داخل کردن. ( یادداشت مؤلف ) : گلاب و مشک و کافور بسرشت و بمنفذهای آن اندر کرد. ( تاریخ سیستان ).
گاو لاغر بزاغذ اندرکرد
توده زر بکاغذ اندرکرد.( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).آبی را بپزند و میان او پاک کنند و بجایگاه دانه عسل اندر کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گویند توتل... چیزی همی خورد زمین آن نمک بود لقمه از دستش بیفتاد از زمین برگرفت و بخورد طعم آن خوشتر یافت از آن بفرمود تا برگرفتند و بخوردنی اندر کرد و این رسم بماند. ( مجمل التواریخ ).

فرهنگ فارسی

داخل کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال حافظ فال حافظ فال احساس فال احساس