افر

لغت نامه دهخدا

افر. [ اَ ] ( صوت ) کلمه تحسین یعنی مرحبا. آفرین. ( ناظم الاطباء ).
افر. [ اَ ] ( ع مص ) سخت دویدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دویدن. ( المصادر زوزنی ). و رجوع به نشواللغة ص 19 شود. || سبکی و چالاکی نمودن در خدمت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || دفعکردن و راندن و جستن. ( آنندراج ). دفع کردن و راندن.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سخت جوش زدن دیگ. || سخت شدن گرما. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اَفَر. ( آنندراج ). || نشاط کردن شتر و فربه شدن بعد از مشقت و لاغری. اَفَر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نشاطی شدن و فربه شدن شتر از پس لاغری. ( المصادر زوزنی ).
افر. [ اَ ف َ ]( ع مص ) افر بسکون فاء است. رجوع به این کلمه شود.
افر. [ اَ ف ُرر ] ( اِخ )شهری است در عراق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شهرکی است بسواد عراق نزدیک نهر جوبر. ( از معجم البلدان ).
افر. [ اِ ف ُ ] ( اِخ ) افرها در یونان. ( یادداشت دهخدا ).

فرهنگ فارسی

افرها در یونان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم