فیلگوش

لغت نامه دهخدا

فیلگوش. ( اِ مرکب ) پیلگوش. ( فرهنگ فارسی معین ). سوسن. ( یادداشت مؤلف ). نام گلی است از جنس سوسن ، لیکن خالهای سیاه دارد. ( برهان ) :
می خور که ت باد نوش بر سمن و فیلگوش
روز رش و رام و جوش روز خور و ماه باد.منوچهری.|| گل نیلوفر را نیز گویند. || نام دارویی هم هست که آن را به عربی آذان الفیل خوانند، و اگر بیخ آن را بر بدن مالند افعی نگزد. || نام نوعی از حلوا هم هست. ( از برهان ).نوعی شیرینی است که بیشتر گوش فیل گویند. رجوع به پیلگوش شود.
فیلگوش. ( اِخ ) نوعی حیوان مانا به مردم که گوشهای بزرگ دارند که گاه خفتن یکی را بستر و دیگری را لحاف کنند، و آنان را گوش بسران نیز گویند. ( یادداشت مؤلف ) : گفتند شاها هر یکی چند گزند، برهنه ، و دو گوش دارند چون گوش فیل ، یکی گوش زیر افکنند و یکی زبر. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ، از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید.

فرهنگ فارسی

نوعی حیوان ماناب مردم که گوشهای بزرگ دارند که گاه خفتن یکی را بستر و دیگری را لحاف کنند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم