فلقه

لغت نامه دهخدا

( فلقة ) فلقة. [ف َ ق َ ] ( ع اِ ) پاره چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || یک نیمه کاسه. || سختی و بلا. ( منتهی الارب ). داهیة. ( اقرب الموارد ).
فلقة. [ ف َ ق َ ] ( ع اِ ) داغ که زیر گوش شتر نمایند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || لپه. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(فَ قَ یا ق ) [ ع . فلقة ] (اِ. ) نیمة چیزی که از هم شکافته باشند.

فرهنگ فارسی

نصف چیزی، نیمه چیزی که ازهم شکافته وجداشده باشد، لپه
( اسم ) ۱ - نصف شئ شکافته ۲ - پاره چیزی قطعه جمع : فلق .

ویکی واژه

فلقة
نیمة چیزی که از هم شکافته باشند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب فال ماهجونگ فال ماهجونگ