غلفتی

لغت نامه دهخدا

غلفتی. [ غ ِ ل ِ ] ( ص ، ق ) در تداول عامه گاه به معنی الکی و قلابی و کار ناچیز بی اساس باشد و گاه یکجا و یکباره معنی دهد چنانکه گویند: پوست سرش راغلفتی بیرون بیاورند. و گویا تصحیفی از کلمه غلاف تازی باشد. || در تداول مردم آذربایجان به معنی حقه باز و دغلکار و متقلب استعمال شود. قلفتی.

فرهنگ معین

( ~ . ) الکی ، بیهوده .
(غِ لِ ) (اِ. ) پوست گوسفند یا هر حیوان دیگری که یکسره از بدن آن جدا کنند.

فرهنگ عمید

۱. کامل.
۲. (قید ) به طور یکپارچه و کامل: پوستش را غلفتی کند.
* غلفتی کردن: [عامیانه] اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به هم دوختن که چون برگردانند به صورت مطلوب درآید.

فرهنگ فارسی

پوست گوسفندیاحیوان دیگرکه یکپارچه وبشکل خیک ازبدن اوجداکنند
( اسم ) پوست گوسفند و جز آن که یک پارچه در آورند .

ویکی واژه

پوست گوسفند یا هر حیوان دیگری که یکسره از بدن آن جدا کنند.
الکی، بیهوده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس