طلوع کردن

لغت نامه دهخدا

طلوع کردن. [ طُ ک َ دَ ] ( مص مرکب )برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. سر برزدن. برآمدن آفتاب و مانند آن. طلوع. رجوع به طلوع شود : و صبح ملت حق بر آن نواحی طلوع کرد. ( کلیله و دمنه ). در اقاصی آن ولایت بجائی رسید که هرگز رایت اسلام بر آن حدود طلوع نکرده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 348 ).

فرهنگ فارسی

بر آمدن آفتاب و دیگر ستارگان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم