شعله کشیدن

لغت نامه دهخدا

شعله کشیدن. [ ش ُ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) شعله ور شدن. مشتعل گشتن. آتش گرفتن. سوختن. برافروختن :
سوزدلم فزون شد و تا مغز سر گرفت
آتش کشید شعله و این پنبه درگرفت.شریف خازن تخلص ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

شعله ور شدن مشتعل گشتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان فال قهوه فال قهوه فال نخود فال نخود