رمیز

لغت نامه دهخدا

رمیز. [ رَ ] ( ع ص ) بسیار جنبان. ( منتهی الارب ). بسیارحرکت. ( از اقرب الموارد ). بسیارحرکت در فن خود. ( از متن اللغة ). || مرد بزرگ داشته. ( منتهی الارب ). مبجَّل و معظم. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || خردمند. ( منتهی الارب ). عاقل.( از اقرب الموارد ). || اصیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مرد گران مایه باسنگ. ( منتهی الارب ). رزین. ( از اقرب الموارد ). || بسیار. ( از اقرب الموارد ). سألت رمیزاً؛ ای کثیراً فی بابه. ( از متن اللغة ). || رجل رمیزالفؤاد؛ مرد تنگدل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
رمیز. [ رُ م َ ] ( ع اِ ) چوب دستی. ( منتهی الارب ). عصا. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

فرهنگ فارسی

چوب دستی عصا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال درخت فال درخت فال زندگی فال زندگی استخاره کن استخاره کن