لغت نامه دهخدا
چو آفتاب شد ازاوج خود بخانه ماه
به خیشخانه رو و برگ بید و باده بخواه.ازرقی.ز سردی نفس من تموز دی گردد
چه حاجت است درین دی بخیشخانه و خم.خاقانی.کافور خواه و بیدتر در خیشخانه باده خور
با ساقی فرخنده فر زو خانه فرخارآمده.خاقانی.و جوشن مجاهدت خصم از پشت بگشادند و بروساید ترفه تکیه فرمودند و بخیش خانه تنعم توجه نمودند. ( تاریخ سلاجقه کرمان محمدبن ابراهیم ). و ترکان گرسنه و بی نوا چون... دیدند در خیشخانه عیش خزیده و دراعه وقار برکشیده.( تاریخ سلاجقه کرمان محمدبن ابراهیم ). || پیراهن کتان. || زر خالص. ( ناظم الاطباء ).