خوش داشتن

لغت نامه دهخدا

خوش داشتن. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] ( مص مرکب ) نکو داشتن. خوب داشتن :
به لطف خویش خدایاروان او خوش دار
بدان حیات بکن زین حیات خرسندش.سعدی.پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار
جواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو.سعدی.خوش است این پسر وقتش از روزگار
الهی همه وقت او خوش بدار.سعدی.- دل خوش داشتن با کسی ؛ دل یکی کردن : ولیکن ترا با خود شریک کردم در ملک باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری که هیچ بدگوی میان ما راه نیابد. ( تاریخ بخارای نرشخی ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال پی ام سی فال پی ام سی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال شمع فال شمع