خزب

لغت نامه دهخدا

خزب. [ خ َ زَ ] ( ع مص ) آماسیدن و یا فربه شدن که گویا برآماسیده است. || مبتهج گردیدن پوست. || آماس کردن پستان ناقه و تنگ شدن سوراخهای آن. || خشک شدن و کم شیر گردیدن پستان ناقه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خزب. [ خ َ زَ ] ( ع اِ ) سفال.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ).
خزب. [ خ َ زِ ] ( ع ص ) گوشت نرم و سست. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خزب. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام کوهی است به یمامه. ( منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.

فرهنگ فارسی

نام کوهی است بیمامه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال تاروت فال تاروت فال مکعب فال مکعب فال ای چینگ فال ای چینگ