حکک

لغت نامه دهخدا

حکک. [ ح ُ ک ُ ] ( ع اِ ) مردمان بد. || الحاح کنندگان گاه نیاز. ( منتهی الارب ).
حکک. [ ح ِ ک َ ] ( ع اِ ) ج ِ حکة. ( دهار ) ( منتهی الارب ). رجوع به حکة شود.
حکک. [ ح َ ک َ ] ( ع اِ ) سنگی باشد سپید مانند رخام و سپیدتر از رخام و سخت تراز گچ. || نوعی از رفتار و آن برفتار زن کوتاه ماند که در رفتن دوش بجنباند. || ( اِمص ) خراشیدگی. || سودگی. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

سنگی باشد سپید مانند رخام و سپیدتر از رخام و سخت تر از گچ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال پی ام سی فال پی ام سی فال میلادی فال میلادی فال فرشتگان فال فرشتگان