حسوم

لغت نامه دهخدا

حسوم. [ ح ُ ] ( ع اِمص ) ماندگی در کار از کوشش. || ( ص ) بدفال. شوم. نحس. || برنده خیر و نیکویی. || متوالی. پیاپی. پی درپی : سبع لیال و ثمانیة ایّام حسوماً. ( قرآن 7/69 ). || رونده. || ج ِ حَسِم.
حسوم. [ ح ُ ] ( ع مص ) بریدن. ( دهار ). || پی درپی کاری کردن.

فرهنگ فارسی

بریدن پی در پی کاری کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال قهوه فال قهوه فال جذب فال جذب