لغت نامه دهخدا
زنهار بتوفیق بهانه نکنی زآنک
مغرور نداری بچنین خرد کلان را.ناصرخسرو.من دلش برده بصد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از دلال.مولوی.تو بهانه میکنی و ما ز درد
میزنیم از سوز دل دمهای سرد.مولوی.مستی بهانه کردم و بی حد گریستم
تا کس نداندم که گرفتار کیستم.حافظ.گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز جور زمانه کردم.عارف قزوینی.