امع

لغت نامه دهخدا

امع. [ اِم ْ م َ ] ( ع ص ) مرد سست رای فرمانبردار هرکس. || هر که همراه مردمان بضیافت رود بی آنکه خوانده باشند او را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه در دین تبعیت دیگران نماید. || متردد در غیر صنعت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رفت و آمد کننده در غیر پیشه و کاری. ( ترجمه قاموس ). || آنکه هر که را بیند گوید من با توام.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). این کلمه درتمام معانی از صفات مردان است و امراءة امعة نمی گویند مگر بقلت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اِمَّعون. ( از اقرب الموارد ). و گویند اصل امع، انی معک است و این از باب نحت است. ( از اقرب الموارد ) .

فرهنگ فارسی

مرد سست رای فرمانبردار هر کس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال ارمنی فال ارمنی فال درخت فال درخت