الذام

لغت نامه دهخدا

الذام. [ اِ ] ( ع مص ) لازم گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اِلزام. ملتزم گردانیدن کسی به کسی. ( از اقرب الموارد ). || برآغالانیدن و ترغیب دادن و تحریض کردن. ( منتهی الارب ). ترغیب و تحریض کسی. مولع کردن. اُلذِم َ به ( مجهولاً )؛ اولعبه ، فهو مُلذَم به. ( اقرب الموارد ). || ماندن در جایی : الذم بالمکان ؛ ثبت. ( اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم