استشراف

لغت نامه دهخدا

استشراف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) دست بر بالای چشم داشتن چنانکه عادت نگریستن است از دور. ( منتهی الارب ). دست بر ابرو نهادن تا آفتات بر چشم وی نیفتد. ( زوزنی ). دست بر ابرو نهادن نگریستن چیزی را. || چشم برداشتن تا در چیزی نگرد. ( منتهی الارب ). || پیش چشم کردن ستور و مال کسی را. || چیز شریف و کامل خواستن. ( منتهی الارب ). || دیدن. || نیک نگریستن. چیزی را نیکو مشاهده کردن. || استشراف حق کسی ؛ ستم کردن بر وی. ( منتهی الارب ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آگاهی و اطمینان پیدا کردن را استشراف گویند. از آن به مناسبت در باب حج سخن رفته است.
واژۀ استشراف- به تبع ورود آن در روایات - در باب حج دربارۀ حیوان قربانی به کار رفته است.
استشراف برای آگاهی از سلامت قربانی
برای آگاهی و اطمینان از سلامت حیوان قربانی، به استشراف چشم و گوش آن سفارش شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم