ازوم

لغت نامه دهخدا

ازوم. [ اُ ] ( ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن. ( منتهی الارب ). || گرفتن بدندان. بریدن بدندان نیش. ( منتهی الارب ). بریدن بگاز. || بازایستادن از چیزی. ( منتهی الارب ). ترک اکل. ( قطر المحیط ). || خاموشی. ( منتهی الارب ). صمت. ( قطر المحیط ). || نخوردن طعام بر طعام. ( منتهی الارب ). || سخت شدن قحط و جدب. ( منتهی الارب ). اشتداد قحط. ( قطر المحیط ). || سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن. || از بیخ برکندن. ( منتهی الارب ). استیصال. ( قطر المحیط ). || ملازم جائی یا کسی شدن. ( منتهی الارب ). || سخت تافتن ، چنانکه رسن را. مفتول کردن. اِحکام فتل. ( قطر المحیط ). || مداومت کردن بر. مواظبت. ( قطر المحیط ). || نگاهداری و حفظ کردن چیزیرا. محافظت ضیعة. ( قطر المحیط ). || بند و قفل کردن ، چنانکه در را. اغلاق باب.( قطر المحیط ). || امساک. ( قطر المحیط ).
ازوم. [ اَ ] ( ع اِ ) دندان نیش. ج ، اُزُم. || ( ص ) لازم گیرنده چیزی. || سخت گیرنده بتمام دهن. آزم.

فرهنگ فارسی

دندان نیش سخت گیرنده بتمام دهن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال عشقی فال عشقی فال لنورماند فال لنورماند فال تاروت فال تاروت