ابو خراش

لغت نامه دهخدا

ابوخراش. [ اَ خ ِ ] ( اِخ ) خویلد هذلی بن مرّة قردی. صحابی و شاعر است. او را دیوانیست و در خلافت عمر درگذشت.
ابوخراش. [اَ خ ِ ] ( اِخ ) السلمی یا اسلمی ، حدرد. صحابی است.
ابوخراش. [ اَ خ ِ ] ( اِخ ) المدلی. محدث است.
ابوخراش. [ اَ خ ِ ] ( اِخ ) هذلی. از فضالةبن عبید استماع حدیث کرده و عمران بن عبدالرحمن ازدی از وی روایت کند. رجوع به ابوخراش خویلد شود.

فرهنگ فارسی

محدث است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال نخود فال نخود فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس