معلول کردن

لغت نامه دهخدا

معلول کردن. [ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بیمار کردن.سست و ناتوان کردن. معیوب و ناقص کردن :
مجذوم چون ترنج است ابرص چو سیب دشمن
کش جوهر حسامت معلول کرده جوهر.خاقانی.

فرهنگ فارسی

بیمار کردن سست و ناتوان کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم