مدحرج

لغت نامه دهخدا

مدحرج. [ م ُ دَ رَ ] ( ع ص ) مدور. ( متن اللغة ). چیزی گرد. ( منتهی الارب ). گرد. غلطان. مستدیر. گردان. ( یادداشت مؤلف ). هر چیز گلوله شکل و گردی که چون بر زمین صاف بنهندش بغلطد و روان شود.
- لؤلؤ مدحرج ؛ مروارید غلطان. مروارید که گرد و غلطان باشد. ( جواهرنامه از یادداشت مؤلف ).
- مدحرج کردن ؛ گلوله کردن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به تدحرج شود.
مدحرج. [ م ُ دَ رِ ] ( ع ص ) گردکننده. ( از ناظم الاطباء ). گردگرداننده. ( آنندراج ). رجوع به تدحرج شود.
- مدحرج البعر ؛روزی است از روزهای زمستان. ( از منتهی الارب ).
|| ( اِ ) تپانچه شش لوله. ج ، دحارج. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

گرد کننده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال عشق فال عشق فال فنجان فال فنجان فال ارمنی فال ارمنی