مدبج

لغت نامه دهخدا

مدبج. [ م ُ دَب ْ ب َ ] ( ع ص ) آراسته به دیباج. ( منتهی الارب ). که اطرافش را به دیبا زینت کرده باشند. ( از متن اللغة ): دبج الطیلسان ؛ زینه بالدیباج. ( اقرب الموارد ). نگارین. منقوش. ( یادداشت مؤلف ). || احمق زشت سر و خلقت. ( منتهی الارب ). مرد زشت صورت زشت سر زشت خلقت. ( از متن اللغة ). || ( اِ ) نوعی از مرغ آبی است. ( منتهی الارب ). طایری است از جنس مرغان آبی زشت هیأت و منتفخ الریش. ( از متن اللغة ). || جغد. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). || ( ص ) ( در اصطلاح حدیث و درایه )نزد محدثان روایت دو نفر قرین یکدیگر که هر دو از حیث سن نزدیک به هم باشند و سند یکی از آن دو از قرین خود باشد مانند روایت ابی هریره و عایشه از یکدیگر وروایت تابعی از تابعی دیگر... و مدبج اخص از روایت اقران است و هر مدبجی اقران است اما هر اقرانی مدبج نیست... و تدبیج مأخوذ از دیباجتی الوجه است و اقتضا کند که راوی و مروی عنه مساوی باشند از دو جانب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس فال پی ام سی فال پی ام سی فال نخود فال نخود