مخن

لغت نامه دهخدا

مخن. [ م َ ] ( ع مص ) گائیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). گائیدن زن. ( ناظم الاطباء ). || کشیدن دلو از چاه. ( تاج المصادر بیهقی ). کشیدن از چاه و بیرون آوردن خاک آن را. ( منتهی الارب ). آب کشیدن از چاه و بیرون آوردن خاک آن را. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || گریستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || پوست برکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پوست برکندن از چوب و جز آن. ( از ناظم الاطباء ). || ( ص )مرد درازبالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مرد دراز. ( مهذب الاسماء ). || آن که قامتش مایل به کوتاهی و در وی خفت و سبکی باشد. از لغات اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مخنة شود.
مخن. [ م ِ خ َن ن ] ( ع ص ) ( «از: خ ن ن » ) مرد درازبالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سال باردار. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

مرد دراز بالا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان