محاج

لغت نامه دهخدا

محاج. [ م ِ ] ( ع مص ) دیر داشتن وام و تأخیر کردن در آن. مماحجة. ( منتهی الارب ). مماطله. و درنگی نمودن در ادای دین و تأخیر کردن. ( ناظم الاطباء ). دیر داشتن وام به چیزی را و تأخیر کردن. ( آنندراج ).
محاج. [ م ُ حاج ج ] ( ع ص ) حجت و برهان آورنده. ( از لسان العرب ).
محاج. [ م َح ْ حا ] ( ع ص ) بسیار دروغگو. کذاب. ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ).
محاج. [ م َ حاج ج ] ( ع اِ ) ج ِ مَحَجَّة. ( از لسان العرب ). رجوع به محجة شود.
محاج. [ م ِ ] ( اِخ ) نام اسبی از اسبهای معروف عرب متعلق به مالک بن عوف نصیری وابوجهل بن هشام. ( از لسان العرب ) ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

نام اسب عرب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال کارت فال کارت فال انگلیسی فال انگلیسی فال مارگاریتا فال مارگاریتا