قرطق

لغت نامه دهخدا

قرطق. [ ق ُ طَ ] ( معرب ، اِ ) معرب کرته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قباء ذوطاق واحد، معرب. ( اقرب الموارد ) :
که پاشد از دهن ابر در صدف لؤلؤ
که پوشد از اثر باد در چمن قرطق.انوری ( از آنندراج ).رجوع به قرطة شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال نخود فال نخود فال چای فال چای فال تاروت فال تاروت